passesدیکشنری انگلیسی به فارسیعبور می کند، عبور، گذر، گذرگاه، رد، راه، گدوک، جواز، پروانه، گذرنامه، بلیط، گردونه، معبر، قبول شدن، گذراندن، پاس دادن، رد شدن، گذشتن، عبور کردن، تصویب شدن، سپری
aestivatedدیکشنری انگلیسی به فارسیآستانه، تابستان را گذراندن، رخوت تابستانی داشتن، تابستان را بحال رخوت گذراندن
lingerدیکشنری انگلیسی به فارسیمتوقف کردن، دم اخر را گذراندن، معطل شدن، منتظر ماندن، درنگ کردن، تاخیر کردن، دیر رفتن، مردد بودن
aestivatingدیکشنری انگلیسی به فارسیمحرک، تابستان را گذراندن، رخوت تابستانی داشتن، تابستان را بحال رخوت گذراندن
aestivatesدیکشنری انگلیسی به فارسیتسریع می کند، تابستان را گذراندن، رخوت تابستانی داشتن، تابستان را بحال رخوت گذراندن