preformsدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش سازها، قبلا بشکل در اوردن، قبلا تشکیل دادن، قبلا تصمیم گرفتن، قبلا شکل چیزی را معین کردن
preformedدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش ساخته شده، قبلا بشکل در اوردن، قبلا تشکیل دادن، قبلا تصمیم گرفتن، قبلا شکل چیزی را معین کردن
blindدیکشنری انگلیسی به فارسینابینا، پرده، چشم بند، پناه، در پوش، کور کردن، خیره کردن، درز یا راه گرفتن، اغفال کردن، کور، بی بصیرت، عاجز، تاریک، غیر خوانایی، نا پیدا، هر چیزی که مانع عبور ن
blindsدیکشنری انگلیسی به فارسیپرده ها، پرده، چشم بند، پناه، در پوش، کور کردن، خیره کردن، درز یا راه گرفتن، اغفال کردن
trackدیکشنری انگلیسی به فارسیمسیر، شیار، راه، خط، جاده، رد پا، زنجیر، خط راه آهن، لبه، تسلسل، توالی، خط اهن، باریکه، نشان، مسابقه دویدن، اثر، دنبال کردن، پیگردی کردن، ردپا را گرفتن، پی کردن