راهدیکشنری فارسی به انگلیسیalley, approach, course, door, esplanade, highway, means, option, passage, route, stripe, track, walk, walkway, way
processدیکشنری انگلیسی به فارسیروند، فرایند، عمل، سیر، جریان عمل، مراحل مختلف چیزی، پیشرفت تدریجی ومداوم، دوره عمل، فرا گرد، تهیه کردن، پردازش کردن، مراحلی را طی کردن، بانجام رساندن، تمام کرد
reimburseدیکشنری انگلیسی به فارسیبازپرداخت، پرداختن، خرج چیزی را دادن، باز پرداخت کردن، باز پرداختن، جبران کردن، هزینه کسی یا چیزی را پرداختن