pitدیکشنری انگلیسی به فارسیگودال، چاله، حفره، چاه، چال، خندق، مغاک، سیاه چال، هسته البالو و گیلاس و غیره، چال دار کردن، به رقابت وا داشتن، هسته میوه را دراوردن، در گود مبارزه قرار دادن
bosomدیکشنری انگلیسی به فارسیساحره، سینه، بغل، بر، پیش سینه، در اغوش حمل کردن، بااغوش باز پذیرفتن، دارای پستان شدن، عزیز کردن، رازی را در سینه نهفتن، خودمانی
bosomsدیکشنری انگلیسی به فارسیbosoms، سینه، بغل، بر، پیش سینه، در اغوش حمل کردن، بااغوش باز پذیرفتن، دارای پستان شدن، عزیز کردن، رازی را در سینه نهفتن
shadowingدیکشنری انگلیسی به فارسیسایه، سایه افکندن بر، سایه افکندن، پنهان کردن، سایه انداختن، رد پای کسی را گرفتن