راهدیکشنری فارسی به انگلیسیalley, approach, course, door, esplanade, highway, means, option, passage, route, stripe, track, walk, walkway, way
snickedدیکشنری انگلیسی به فارسیخسته شدم، چفت کردن، جزء چیزی را بریدن، ضربت سریع زدن، گره زدن، کشیدن، بحرکت اوردن سهم
effacingدیکشنری انگلیسی به فارسیخسته کننده، زدودن، پاک کردن، محو کردن، ستردن، خود را تحت الشعاع قرار دادن
exhaustدیکشنری انگلیسی به فارسیاگزوز، خروج، در رو، خسته کردن، تهی کردن، نیروی چیزی را گرفتن، از پای در اوردن، تمام کردن، بادقت بحی کردن، سپری کردن
exhaustsدیکشنری انگلیسی به فارسیتخلیه می شود، اگزوز، خروج، در رو، خسته کردن، تهی کردن، نیروی چیزی را گرفتن، از پای در اوردن، تمام کردن، بادقت بحی کردن، سپری کردن