دیردیکشنری فارسی به انگلیسیabbey, behindhand, belated, belatedly, cloister, convent, late, slow, monastery, nunnery, overdue, priory, tardily, tardy, temple
zipsدیکشنری انگلیسی به فارسیزیپ، زور، نیرو، انرژی، زیپ لباس را کشیدن، زیپ دار کردن، با سرعت و انرژی حرکت کردن
zipدیکشنری انگلیسی به فارسیزیپ، زور، نیرو، انرژی، زیپ لباس را کشیدن، زیپ دار کردن، با سرعت و انرژی حرکت کردن
strainsدیکشنری انگلیسی به فارسیفشارها، نژاد، زور، کشش، تقلا، کوشش، کشیدگی عضله، صفت موروثی، خصوصیت نژادی، درد سخت، اسیب، اصل، خوی، خیل، در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان، زور زدن، مشمئز شدن، خست
straitenedدیکشنری انگلیسی به فارسیتنش، تنگ کردن، باریک کردن، زور اوردن، محدود کردن، در تنگی و مضیقه گذاردن
straiteningدیکشنری انگلیسی به فارسیتنش، تنگ کردن، باریک کردن، زور اوردن، محدود کردن، در تنگی و مضیقه گذاردن