دیردیکشنری فارسی به انگلیسیabbey, behindhand, belated, belatedly, cloister, convent, late, slow, monastery, nunnery, overdue, priory, tardily, tardy, temple
swayingدیکشنری انگلیسی به فارسینوسان، تاب خوردن، در نوسان بودن، سلطهحکومت کردن، متمایل شدن بعقیدهای، این سو و ان سو جنبیدن
swayedدیکشنری انگلیسی به فارسیغرق شدن، تاب خوردن، در نوسان بودن، سلطهحکومت کردن، متمایل شدن بعقیدهای، این سو و ان سو جنبیدن
swaysدیکشنری انگلیسی به فارسیمیرود، نوسان، اهتزاز، تاب، تاب خوردن، در نوسان بودن، سلطهحکومت کردن، متمایل شدن بعقیدهای، این سو و ان سو جنبیدن
swayدیکشنری انگلیسی به فارسینوسان، اهتزاز، تاب، تاب خوردن، در نوسان بودن، سلطهحکومت کردن، متمایل شدن بعقیدهای، این سو و ان سو جنبیدن
locomotorدیکشنری انگلیسی به فارسیحرکتی حرکتی، ابتلاء اعضای حرکتی، دارای گرفتاری در اعضای حرکتی، جنبده، متحرک، نقص تحرک