undernourishedدیکشنری انگلیسی به فارسیناراحت کننده است، دچار سوء تغذیه، بد تغذیه شده، گرفتار سوءتغذیه
isolateدیکشنری انگلیسی به فارسیمنزوی، مجزا کردن، منفرد کردن، سوا کردن، در قرنطینه نگاهداشتن، تنها گذاردن، عایق دار کردن
sorrowsدیکشنری انگلیسی به فارسیغم و اندوه، غم، غصه، حزن، مصیبت، سوگ، تاثر، غمگینی، نژندی، فرم، غصه خوردن، تاسف خوردن، غصه دار کردن