demurringدیکشنری انگلیسی به فارسیاز بین بردن، استثنا قائل شدن، درنگ کردن، کمرویی کردن، تقاضای درنگ یا مکی کردن
demurredدیکشنری انگلیسی به فارسیبی اعتنایی، استثنا قائل شدن، درنگ کردن، کمرویی کردن، تقاضای درنگ یا مکی کردن
lingerدیکشنری انگلیسی به فارسیمتوقف کردن، دم اخر را گذراندن، معطل شدن، منتظر ماندن، درنگ کردن، تاخیر کردن، دیر رفتن، مردد بودن
demurدیکشنری انگلیسی به فارسیمعما، تردید رای، استثنا قائل شدن، درنگ کردن، کمرویی کردن، تقاضای درنگ یا مکی کردن