دوراندیکشنری فارسی به انگلیسیcircuit, circulation, day, epoch, period, reign, rotation, season, span, spell, stint, term, tide, time
furnishingدیکشنری انگلیسی به فارسیمبلمان، مبله کردن، مجهز کردن، دارای اثاثه کردن، تهیه کردن، مزین کردن
furnishesدیکشنری انگلیسی به فارسیارائه می دهد، مبله کردن، مجهز کردن، دارای اثاثه کردن، تهیه کردن، مزین کردن