دوردیکشنری فارسی به انگلیسیab-, aloof, away, circle, circuit, circum-, circumference, deal, deep, dis-, distant, distantly, far, far-off, faraway, fringe, heat, lap, tele-, perimeter, rd,
phaseدیکشنری انگلیسی به فارسیفاز، مرحله، صورت، لحاظ، منظر، وجهه، پایه، دوره تحول و تغییر، اهله قمر، وضع، مرحلهای کردن
phasesدیکشنری انگلیسی به فارسیفاز، مرحله، صورت، لحاظ، منظر، وجهه، پایه، دوره تحول و تغییر، اهله قمر، وضع، مرحلهای کردن
plunkدیکشنری انگلیسی به فارسیلکه دار کردن، وزش، ضربت، قار قار کردن، تلپی افتادن، صدای تند و خشن دراوردن، با صدای تلپ