دمدیکشنری فارسی به انگلیسیblade, breath, cloud, draft, fume, instant, minute, moment, second, spirit, tail, trice, twinkle, twinkling, waft
dampedدیکشنری انگلیسی به فارسیدم کرده، مرطوب کردن، دلمرده کردن، حالت خفقان پیدا کردن، مرطوب ساختن، خیساندن، خیس کردن