دمدیکشنری فارسی به انگلیسیblade, breath, cloud, draft, fume, instant, minute, moment, second, spirit, tail, trice, twinkle, twinkling, waft
accompaniesدیکشنری انگلیسی به فارسیهمراه با، همراهی کردن، همراه بودن، جفت کردن، ضمیمه کردن، توام کردن، دم گرفتن، صدا یا ساز را جفت کردن