smoothدیکشنری انگلیسی به فارسیصاف، سطح صاف، صاف کردن، هموار کردن، صاف شدن، روان کردن، ارام کردن، تسکین دادن، ملایم شدن، صافکاری کردن، تسویه کردن، هموار، نرم، روان، ملایم، صیقلی، ساده، بدون ا
commiserateدیکشنری انگلیسی به فارسیکمدی کردن، دلسوزی کردن، ترحم کردن بر، تسلیت گفتن بر، اظهار تاسف کردن، تسلیت دادن