درخشیدندیکشنری فارسی به انگلیسیblaze, flash, glance, glisten, glitter, irradiate, outshine, radiate, shine, spark, sparkle
soreدیکشنری انگلیسی به فارسیدرد دارد، زخم، جراحت، جای زخم، ریش، دلریش کننده، مجروح کردن، دردناک، مجروح، دشوار، مبرم، خشن
shinesدیکشنری انگلیسی به فارسیدرخشان است، درخشیدن، روشن شدن، تابیدن، براق کردن، منور کردن، نورافشاندن