redintegratingدیکشنری انگلیسی به فارسیمجدد مجدد، دوباره درست کردن، دوباره بر قرار کردن، تجدید کردن، دوباره یکی شدن
integrateدیکشنری انگلیسی به فارسیادغام کردن، کامل کردن، تمام کردن، درست کردن، یکی کردن، تابعه اولیه چیزی را گرفتن
integratingدیکشنری انگلیسی به فارسییکپارچه سازی، کامل کردن، تمام کردن، درست کردن، یکی کردن، تابعه اولیه چیزی را گرفتن
integratesدیکشنری انگلیسی به فارسیادغام می شود، کامل کردن، تمام کردن، درست کردن، یکی کردن، تابعه اولیه چیزی را گرفتن