touchدیکشنری انگلیسی به فارسیدست زدن به، حس لامسه، لمس دست زنی، پرماس، احساس با دست، زدن، لمس کردن، پرماسیدن، رسیدن به، متاثر کردن، متاثر شدن
touchesدیکشنری انگلیسی به فارسیلمس می کند، حس لامسه، لمس دست زنی، پرماس، احساس با دست، زدن، لمس کردن، دست زدن به، پرماسیدن، رسیدن به، متاثر کردن، متاثر شدن
fluttersدیکشنری انگلیسی به فارسیفلاورها، لرزش، اهتزاز، بال زنی دسته جمعی، بال و پر زنی، حرکت سراسیمه، بال بال زدن، لرزیدن، در اهتزاز بودن، سراسیمهبودن، لرزاندن، پرپرزدن
flutterدیکشنری انگلیسی به فارسیبال بال زدن، لرزش، اهتزاز، بال زنی دسته جمعی، بال و پر زنی، حرکت سراسیمه، لرزیدن، در اهتزاز بودن، سراسیمهبودن، لرزاندن، پرپرزدن
gunدیکشنری انگلیسی به فارسیاسلحه، تفنگ، توپ، ششلول، تلمبه دستی، سرنگ امپول زنی و امثال ان، تیر اندازی کردن