دستگاهدیکشنری فارسی به انگلیسیapparatus, appliance, contraption, contrivance, device, engine, machinery, plant, system, unit, equipment
stillدیکشنری انگلیسی به فارسیهنوز، سکوت، خاموشی، دستگاه تقطیر، ارام کردن، ساکت کردن، عرق گرفتناز، باز هم، همیشه، هنوز هم معذلک، ساکن، خاموش، بی حرکت، راکد، ارام، ساکت