دستوردیکشنری فارسی به انگلیسیbehest, charge, command, dictate, dictation, direction, directive, fiat, formula, imperative, injunction, mandate, mandatory, office, order, prescript, prescrip
programدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه، پروگرام، دستور، دستور کار، مرام، روش کار، نقشه، برنامه تهیه کردن، برنامه دار کردن، برنامه نوشتن
programmeدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه، پروگرام، دستور، دستور کار، مرام، روش کار، نقشه، برنامه تهیه کردن، برنامه دار کردن، برنامه نوشتن