دستور دادندیکشنری فارسی به انگلیسیcall, charge, command, direct, enjoin, instruct, ordain, order, prescribe, require, wish
directدیکشنری انگلیسی به فارسیمستقیم، دستور دادن، اداره کردن، نظارت کردن، معطوف داشتن، امر کردن، متوجه ساختن، قراول رفتن، هدایت کردن، سوق دادن، عطف کردن، عمودی، میان بر، راست