دردیکشنری فارسی به انگلیسیa, a-, an, as, at, bung, by, door, endo-, entrance, entry, in , in-, into, lid, midst, mouth, on, over, pearl, through, to, top, upon, within
sackدیکشنری انگلیسی به فارسیکیسه، گونی، ساک، جوال، غارتگری، پیراهن گشاد و کوتاه، یغما، خیک، خیگ، شراب سفید پر الکل و تلخ، لخت کردن، غارت کردن، بیغما بردن، اخراج کردن یا شدن، در کیسه ریختن
sacksدیکشنری انگلیسی به فارسیکیسه، گونی، ساک، جوال، غارتگری، پیراهن گشاد و کوتاه، یغما، خیک، خیگ، شراب سفید پر الکل و تلخ، لخت کردن، غارت کردن، بیغما بردن، اخراج کردن یا شدن، در کیسه ریختن