درآوردن پول از بانک و سرمایه گذاری در امور پربهره تر(اقتصاد)دیکشنری فارسی به انگلیسیdisintermediation
دردیکشنری فارسی به انگلیسیa, a-, an, as, at, bung, by, door, endo-, entrance, entry, in , in-, into, lid, midst, mouth, on, over, pearl, through, to, top, upon, within
bankedدیکشنری انگلیسی به فارسیبانکدار، در بانک گذاشتن، کپه کردن، بلند شدن بطور متراکم، بانکداری کردن، روی هم انباشتن