درکدیکشنری فارسی به انگلیسیapprehension, cognizance, discernment, grasp, hell, perception, understanding, view
imperceptibleدیکشنری انگلیسی به فارسیناشناخته، غیر قابل مشاهده، غیر محسوس، تدریجی، دیده نشدنی، درک نکردنی، جزئي، نفهمیدنی