shootingدیکشنری انگلیسی به فارسیتیراندازی کردن، زدن، رها کردن، پرتاب کردن، جوانه زدن، درکردن، گلوله زدن، رها شدن، امپول زدن، فیلمبرداری کردن، عکسبرداری کردن، درد کردن، سبز شدن
dischargeدیکشنری انگلیسی به فارسیتخلیه، ترشح، بده، انفصال، خلع، عزل، خالی کردن، مرخص کردن، معزول کردن، درکردن، اداء کردن، ترشح کردن، منفصل کردن، خارج کردن
loosingدیکشنری انگلیسی به فارسیاز دست دادن، شل و سست شدن، رها کردن، برطرف کردن، نرم و ازاد شدن، حل کردن، سبکبار کردن، درکردن، از قید مسئوليت ازاد ساختن
shootدیکشنری انگلیسی به فارسیشلیک، فرزند، انشعاب، رویش انشعابی، رویش شاخه، درد، حرکت تند و چابک، رگه معدن، زدن، رها کردن، پرتاب کردن، جوانه زدن، درکردن، گلوله زدن، رها شدن، امپول زدن، فیلمب
loosedدیکشنری انگلیسی به فارسیآزاد شده، شل و سست شدن، رها کردن، برطرف کردن، نرم و ازاد شدن، حل کردن، سبکبار کردن، درکردن، از قید مسئوليت ازاد ساختن