درهم و برهم کردندیکشنری فارسی به انگلیسیbecloud, confuse, derange, dislocate, disorder, disorganize, embroil, jumble, muddle, ravel, shuffle, snarl, unsettle
درهم و برهمدیکشنری فارسی به انگلیسیabrupt, disorderly, disjointed, higgledy-piggledy, pell-mell, helter-skelter, huggermugger, indiscriminate, topsy-turvy, messy, wild, mixed, muddy, mysticism, p
tangleدیکشنری انگلیسی به فارسیخجالت کشیدن، درهم و برهم کردن، ژولیدن، ژولیده کردن، درهم پیچیدن، گرفتار کردن، گیر افتادن، درهم گیر انداختن، گوریده کردن
tanglingدیکشنری انگلیسی به فارسیتکان دادن، درهم و برهم کردن، ژولیدن، ژولیده کردن، درهم پیچیدن، گرفتار کردن، گیر افتادن، درهم گیر انداختن، گوریده کردن