insertsدیکشنری انگلیسی به فارسیدرج، الحاق کردن، داخل کردن، در میان گذاشتن، در جوف چیزی گذاردن، جا دادن
inlaysدیکشنری انگلیسی به فارسیدرج، خاتم کاری، طلاکوبی، چیز زرنشان، نشاندن، در چیزی کار گذاشتن، اراستن، خاتم کاری کردن، گوهر نشان کردن، منبت کاری کردن