درآمیختندیکشنری فارسی به انگلیسیmarry, mingle, mix, incorporate, intermingle, intermix, scramble, temper, wind
encroachesدیکشنری انگلیسی به فارسینفوذ می کند، دست درازی کردن، دست اندازی کردن، تجاوز کردن، تخطی کردن
yaksدیکشنری انگلیسی به فارسیyaks، روده درازی، خنده بلند، گاومیش دم کلفت، گاو نر و کوهان دار، وراجی کردن، بطور مداوم حرف زدن