baitدیکشنری انگلیسی به فارسیطعمه، دانه، چینه، مایه تطمیع، دانهء دام، غضب، طعمه کردن، طعمهدادن، طعمهرابه قلاب ماهیگیری بستن، خوراک دادن
portmanteausدیکشنری انگلیسی به فارسیپورتمنایتاوس، جامه دان، خورجین، جا رختی، چمدان، جالباسی، واژه مرکب از دو واژه
portmanteauدیکشنری انگلیسی به فارسیportmanteau، جامه دان، خورجین، جا رختی، چمدان، جالباسی، واژه مرکب از دو واژه