40 مدخل
cowhand, stockbreeder, stockman
animal husbandry
farm
free-range
feedlot
دامداران
دامداران، مستخدم یا خادمه
دامداری، دامداری کردن، در مرتع پرورش احشام کردن
رانده شده، دامداری کردن، در مرتع پرورش احشام کردن