foldingدیکشنری انگلیسی به فارسیتاشو، در اغل کردن، جا کردن، تا کردن، بشکست خود اعتراف کردن، تاه کردن، تاه زدن، پیچیدن، تاه خوردن، بهم امیختن، تابیدن، بکسب یا شغل پایان دادن
foldsدیکشنری انگلیسی به فارسیبرابر است، تاه، تا، چین، اغل گوسفند، دسته یا گله گوسفند، حصار، چند لاءی، شکن، در اغل کردن، جا کردن، تا کردن، بشکست خود اعتراف کردن، تاه کردن، تاه زدن، پیچیدن، ت
foldدیکشنری انگلیسی به فارسیتا کردن، تاه، تا، چین، اغل گوسفند، دسته یا گله گوسفند، حصار، چند لاءی، شکن، در اغل کردن، جا کردن، بشکست خود اعتراف کردن، تاه کردن، تاه زدن، پیچیدن، تاه خوردن، ب