saucesدیکشنری انگلیسی به فارسیسس ها، رب، چاشنی، سوس، خورش، اب خورش، جاشنی غذا، چاشنی زدن به، نم زدن، خوش مزه کردن
feedدیکشنری انگلیسی به فارسیخوراک، علوفه، خورد، خورش، غذا دادن، خوراندن، خوردن، چراندن، خوراک دادن، تغذیه کردن، جلو بردن، سیر کردن، پروردن، قورت دادن، طعمه کردن، خواربار تامین کردن
feedsدیکشنری انگلیسی به فارسیتغذیه می کند، خوراک، علوفه، خورد، خورش، غذا دادن، خوراندن، خوردن، چراندن، خوراک دادن، تغذیه کردن، جلو بردن، سیر کردن، پروردن، قورت دادن، طعمه کردن، خواربار تامی
sauceدیکشنری انگلیسی به فارسیسس، رب، چاشنی، سوس، خورش، اب خورش، جاشنی غذا، چاشنی زدن به، نم زدن، خوش مزه کردن