معنی خودسری | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

arbitrariness, despotism, frowardness, headiness, highhandedness, perverseness, waywardness, willfulness

willfully

self-contradiction

despot, despotic, erratic, headstrong, insubordinate, intractable, perverse, self-willed, wayward, willful, unbridled

unbridled, arbitrary, despotic, headstrong, highhanded, unchecked, waywardly

self-conceit

در کنار، خارج نشده

پر انرژی، جسور، دارای روح خودسری وجسارت

بی پروا، نافرمانی کردن، سرپیچی کردن، اطاعت نکردن، نقص کردن، شکستن، سرکشی کردن، خودسری کردن

هرج و مرج، اغتشاش، بی نظمی، بی قانونی، بی ترتیبی سیاسی، خودسری مردم

ناکارآمدی، نافرمانی کردن، سرپیچی کردن، اطاعت نکردن، نقص کردن، شکستن، سرکشی کردن، خودسری کردن

هرج و مرج، اغتشاش، بی نظمی، بی قانونی، بی ترتیبی سیاسی، خودسری مردم