خواباندندیکشنری فارسی به انگلیسیallay, bed, clinch, couch, lay, paralyze, quieten, relieve, rest, salve, sate
suppressedدیکشنری انگلیسی به فارسیسرکوب، سرکوب کردن، فرو نشاندن، منکوب کردن، موقوف کردن، پایمال کردن، توقیف کردن، خواباندن، مانع شدن، تحت فشار قرار دادن، فشاراوردن بر