bowsدیکشنری انگلیسی به فارسیلگد زدن، تعظیم، کمان، قوس، سجود، سرتکان دادن، خم شدن، تعظیم کردن، خم کردن، سر فرود اوردن، خمیده شدن، خمیدن، سجود کردن
bowدیکشنری انگلیسی به فارسیتعظیم، کمان، قوس، سجود، سرتکان دادن، خم شدن، تعظیم کردن، خم کردن، سر فرود اوردن، خمیده شدن، خمیدن، سجود کردن
Bendدیکشنری انگلیسی به فارسیخم شدن، خم، خمیدگی، زانویی، زانو، چنبره، خمیدگی پیداکردن، زانویه، شرایط خمیدگی، گیره، خم کردن، خمیدن، منحرف کردن، کج کردن، تعظیم کردن، دولا کردن، کوشش کردن، بذل