خطدیکشنری فارسی به انگلیسیchirography, column, handwriting, line, nick, range, rank, score, script, streak, stripe, verse
meteدیکشنری انگلیسی به فارسیمتا، خط مرزی، کرانه، سنگ مرزی، پیمانه، میزان، پیمودن، دادن، سهم دادن، اندازه گرفتن
borderدیکشنری انگلیسی به فارسیمرز، حاشیه، سرحد، لبه، خط مرزی، کناره، حد، سامان، خط سرحدی، حاشیه گذاشتن، محدود کردن، لبه گذاشتن، سجاف کردن، مجاور بودن
bordersدیکشنری انگلیسی به فارسیمرز ها، مرز، حاشیه، سرحد، لبه، خط مرزی، کناره، حد، سامان، خط سرحدی، حاشیه گذاشتن، محدود کردن، لبه گذاشتن، سجاف کردن، مجاور بودن