lineدیکشنری انگلیسی به فارسیخط، ردیف، سطر، مسیر، رده، سیم، رشته، طرح، ریسمان، بند، دهنه، رسن، جاده، لجام، مسیر کهباخط کشی مشخص میشود، خط کشیدن، خط انداختن در، خط دار کردن، اراستن، تراز کرد
streakyدیکشنری انگلیسی به فارسیرگه ای، رگه دار، ناصاف، خط دار، قابل تغییر، دارای اخلاق و خصوصیات فردی
linedدیکشنری انگلیسی به فارسیپوشش داده شده، خط کشیدن، خط انداختن در، خط دار کردن، اراستن، تراز کردن، استر کردن، پوشاندن
strigoseدیکشنری انگلیسی به فارسیstrigose، شیار دار، دارای موهای زبر، خط دار، دارای کرک و ابریشم های راست