خطدیکشنری فارسی به انگلیسیchirography, column, handwriting, line, nick, range, rank, score, script, streak, stripe, verse
linesmanدیکشنری انگلیسی به فارسیخط خطی، خط بان، سیم بان، سرباز صف، سربازخط جبهه، مواظب برخوردتوپ باخط، سیم کش هوایی
linesmenدیکشنری انگلیسی به فارسیخط خطی ها، خط بان، سیم بان، سرباز صف، سربازخط جبهه، مواظب برخوردتوپ باخط، سیم کش هوایی