خطدیکشنری فارسی به انگلیسیchirography, column, handwriting, line, nick, range, rank, score, script, streak, stripe, verse
barsدیکشنری انگلیسی به فارسیکافه ها، بار، مانع، میله، شمش، تیر، خط، میکده، وکالت، میل، بار مشروب فروشی، دادگاه، نرده حائل، هيئت وکلاء، سالن مشروب فروشی، بند آب، جای ویژه زندانی در محکمه، م
rangesدیکشنری انگلیسی به فارسیمحدوده ها، محدوده، برد، حدود، حوزه، رسایی، دسترسی، خط مبنا، منحنی مبنا، تیر رس، چشم رس، در صف اوردن، اراستن، میزان کردن، سیر و حرکت کردن، تغییر کردن، مرتب کردن
rangeدیکشنری انگلیسی به فارسیدامنه، محدوده، برد، حدود، حوزه، رسایی، دسترسی، خط مبنا، منحنی مبنا، تیر رس، چشم رس، در صف اوردن، اراستن، میزان کردن، سیر و حرکت کردن، تغییر کردن، مرتب کردن