خطدیکشنری فارسی به انگلیسیchirography, column, handwriting, line, nick, range, rank, score, script, streak, stripe, verse
water lineدیکشنری انگلیسی به فارسیخط آب، خط بار گیری کشتی، اب خط، خط بر خورد اب با کشتی، خط میزان و تراز کشتی باسطح اب
waterlineدیکشنری انگلیسی به فارسیخط لوله، خط بار گیری کشتی، اب خط، خط بر خورد اب با کشتی، خط میزان و تراز کشتی باسطح اب
lineدیکشنری انگلیسی به فارسیخط، ردیف، سطر، مسیر، رده، سیم، رشته، طرح، ریسمان، بند، دهنه، رسن، جاده، لجام، مسیر کهباخط کشی مشخص میشود، خط کشیدن، خط انداختن در، خط دار کردن، اراستن، تراز کرد
linedدیکشنری انگلیسی به فارسیپوشش داده شده، خط کشیدن، خط انداختن در، خط دار کردن، اراستن، تراز کردن، استر کردن، پوشاندن