خشمدیکشنری فارسی به انگلیسیanger, exasperation, heat, huff, incensement, indignation, irateness, ire, mad, madness, provocation, rage, temper, wrath
twistدیکشنری انگلیسی به فارسیپیچ، تاب، پیچیدگی، پیچ خوردگی، نخ یا ریسمان تابیده، تاب خوردن، پیچاندن، پیچیدن، تابیدن، چرخیدن، پیچ دادن، تاب دادن، پیچ دار کردن، خم کردن
twistingدیکشنری انگلیسی به فارسیپیچش، تاب خوردن، پیچاندن، پیچیدن، تابیدن، چرخیدن، پیچ دادن، تاب دادن، پیچ دار کردن، خم کردن
padsدیکشنری انگلیسی به فارسیپد، لایی، دفترچه یادداشت، لایه، تشک، پشتی، چنگ، چنبره، جاده، دزد پیاده، اسب راهوار، صدای پا، هر چیز نرم، اب خشک کن، مرکب خشک کن، لایی گذاشتن، پیاده سفر کردن، قد
padدیکشنری انگلیسی به فارسیپد، لایی، دفترچه یادداشت، لایه، تشک، پشتی، چنگ، چنبره، جاده، دزد پیاده، اسب راهوار، صدای پا، هر چیز نرم، اب خشک کن، مرکب خشک کن، لایی گذاشتن، پیاده سفر کردن، قد