oilدیکشنری انگلیسی به فارسیروغن، نفت، چربی، مواد نفتی، رنگ روغنی، مرهم، نقاشی با رنگ روغنی، روغن زدن به، روغن کاری کردن، روغن ساختن
chargeدیکشنری انگلیسی به فارسیشارژ، اتهام، بار، هزینه، عهده، خرج، مطالبه، حمله، مسئوليت، تصدی، مطالبه هزینه، وزن، عهده داری، گماشتن، زیربار کشیدن، متهم ساختن، پرکردن