oilدیکشنری انگلیسی به فارسیروغن، نفت، چربی، مواد نفتی، رنگ روغنی، مرهم، نقاشی با رنگ روغنی، روغن زدن به، روغن کاری کردن، روغن ساختن
depopulatesدیکشنری انگلیسی به فارسیقطره قطره، کم جمعیت کردن، خالی از سکنه کردن، از ابادی انداختن، خرد شدن
depopulateدیکشنری انگلیسی به فارسیکاهش جمعیت، کم جمعیت کردن، خالی از سکنه کردن، از ابادی انداختن، خرد شدن