bustsدیکشنری انگلیسی به فارسیاتوبوس ها، مجسمه نیم تنه، سینه، مجسمه، بالاتنه، ترکیدگی، انفجار، ورشکست شدن، خرد گشتن، ورشکست کردن، بیچاره کردن
bustدیکشنری انگلیسی به فارسیسینه بند، مجسمه نیم تنه، سینه، مجسمه، بالاتنه، ترکیدگی، انفجار، ورشکست شدن، خرد گشتن، ورشکست کردن، بیچاره کردن
forboreدیکشنری انگلیسی به فارسیخرد کردن، احتراز کردن، خودداری کردن از، امساک کردن، گذشت کردن، صرف نظر کردن، گذشتن از، اجتناب کردن از، خود داری کردن