minimsدیکشنری انگلیسی به فارسیminims، هر چیز کوچک، چکه، قطره، جانور بسیار ریز، ادم کوتوله، نقطه، کوچکترین ذره، ذره، چیز کم اهمیت و خرد
minimدیکشنری انگلیسی به فارسیحداقل، هر چیز کوچک، چکه، قطره، جانور بسیار ریز، ادم کوتوله، نقطه، کوچکترین ذره، ذره، چیز کم اهمیت و خرد، وابسته به حداقل، حد اقل، خرد، کمترین
crashدیکشنری انگلیسی به فارسیتصادف در، سقوط، تصادم، سقوط کردن هواپیما، صدای بلند یا ناگهانی، سر و صدا، سقوط کردن، درهم شکستن، ریز ریز شدن، ناخوانده وارد شدن، تصادم کردن، خرد کردن