خردهدیکشنری فارسی به انگلیسیatom, bit, crumb, detail, dollop, driblet, fraction, grain, jot, matchwood, modicum, nub, odd, paring, peewee, scrap, shiver, sliver, smithereens, soupçon, spli
trammelدیکشنری انگلیسی به فارسیخرد کن، یکجور دام یا تور، کملاف، الت ترسیم بیضی، پا بند، محدود ساختن، بدام انداختن
deceivedدیکشنری انگلیسی به فارسیفریب خورده، گول زدن، فریب دادن، فریفتن، اغفال کردن، پا زدن، مغبون کردن
deceivesدیکشنری انگلیسی به فارسیفریب خورده است، گول زدن، فریب دادن، فریفتن، اغفال کردن، پا زدن، مغبون کردن