خبردیکشنری فارسی به انگلیسیannouncement, communication, copy, dope, intelligence, line, news, premonition, proof, tidings, warning, word
meetدیکشنری انگلیسی به فارسیملاقات، جلسه، نشست، تقاطع، نشست گاه، اشتراک، مواجه شدن، مصادف شدن با، برخورد کردن، یافتن، ملاقات کردن، تقاطع کردن، پیوستن، مواجه شدن با، تلاقی کردن، مناسب، دلچس
informerدیکشنری انگلیسی به فارسیخبر رسان، خبرچین، اگاهگر، کاراگاه، جاسوس، خبر بر، خبر دهنده، مبلغ، سخن چین