fitsدیکشنری انگلیسی به فارسیمتناسب است، هیجان، غش، تشنج، بیهوشی، بند، حمله، قسمتی از شعر یا سرود، متناسب کردن، خوردن، مجهز کردن، اندازه بودن برازندگی، زیبنده بودن بر، مناسب بودن برای، شایس
fitدیکشنری انگلیسی به فارسیمناسب، هیجان، غش، تشنج، بیهوشی، بند، حمله، قسمتی از شعر یا سرود، متناسب کردن، خوردن، مجهز کردن، اندازه بودن برازندگی، زیبنده بودن بر، مناسب بودن برای، شایسته بو
draughtدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش نویس، برات، طرح، مسوده، حواله، چرک نویس، برگزینی، برات کشی، انتخاب، اماده کردن، از بشکه ریختن، طرح کردن، فرا خواندن
draftدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش نویس، برات، طرح، مسوده، حواله، چرک نویس، برگزینی، برات کشی، انتخاب، اماده کردن، از بشکه ریختن، طرح کردن، فرا خواندن