حوزهدیکشنری فارسی به انگلیسیambit, district, domain, front, horizon, provinces, purview, realm, scope, sphere
scopeدیکشنری انگلیسی به فارسیمحدوده، حوزه، قلمرو، وسعت، هدف، میدان، میدان دید، طرح نهایی، نقطه توجه، نوسان نما، ازادی عمل
scopesدیکشنری انگلیسی به فارسیمحدوده ها، حوزه، قلمرو، وسعت، هدف، میدان، میدان دید، طرح نهایی، نقطه توجه، نوسان نما، ازادی عمل
seesدیکشنری انگلیسی به فارسیمی بیند، مقر یا حوزه اسقفی، دیدن، نگاه کردن، فهمیدن، مشاهده کردن، ملاقات کردن