pitدیکشنری انگلیسی به فارسیگودال، چاله، حفره، چاه، چال، خندق، مغاک، سیاه چال، هسته البالو و گیلاس و غیره، چال دار کردن، به رقابت وا داشتن، هسته میوه را دراوردن، در گود مبارزه قرار دادن
pit-a-patدیکشنری انگلیسی به فارسیجادوگر، با ضربات تند و متوالی، در حال ضربان، در حال بال بال، بال بال زننده، زننده
removesدیکشنری انگلیسی به فارسیحذف می کند، برداشتن، بردن، زدودن، برطرف کردن، برچیدن، دور کردن، رفع کردن، عزل کردن، حمل کردن، برداشت کردن، از جا برداشتن، بلند کردن