حملدیکشنری فارسی به انگلیسیcarriage, draft, freight, haul, shipment, shipping, transit, transport, transportation
pledدیکشنری انگلیسی به فارسیپله، لابه کردن، درخواست دادن، درخواست کردن، عرضحال دادن، در دادگاه اقامه یا ادعا کردن
plodدیکشنری انگلیسی به فارسیخرچنگ، صدای پا، خرحمالی، زحمت کشیدن، خرحمالی کردن، اهسته و محکم حرکت کردن، با زحمت کاری را انجام دادن
hysterogenicدیکشنری انگلیسی به فارسیهیستروژنیک، تشنج اور، حمله اور، موجب اختناق رحمی، حمله تشنجی، شبیه حمله، اختناق زهدانی
entailedدیکشنری انگلیسی به فارسیمستلزم، مستلزم بودن، شامل بودن، متضمن بودن، حمل کردن بر، حبس یا وقف کردن، موجب شدن، در برداشتن
entailsدیکشنری انگلیسی به فارسیمستلزم، مستلزم بودن، شامل بودن، متضمن بودن، حمل کردن بر، حبس یا وقف کردن، موجب شدن، در برداشتن